چنین دادخوانیم بر یزدگرد
چنین دادخوانیم بر یزدگرد | وگرکینه خوانیم ازین هفت گرد | |
اگر خود نداند همی کین و داد | مرا فیلسوف ایچ پاسخ نداد | |
وگر گفت دینی همه بسته گفت | بماند همی پاسخ اندر نهفت | |
گرهیچ گنجست ای نیک رای | بیار ای و دل را به فردا مپای | |
که گیتی همی بر تو بر بگذرد | زمانه دم ما همیبشمرد | |
در خوردنت چیره کن برنهاد | اگر خود بمانی دهد آنک داد | |
مرا دخل و خرج ار برابر بدی | زمانه مرا چون برادر بدی | |
تگرگ آمدی امسال برسان مرگ | مرا مگر بهتر بدی از تگرگ | |
در هیزم و گندم و گوسفند | ببست این برآورده چرخ بلند | |
میآور که از روزمان بس نماند | چنین تا بود و برکس نماند |